|شعله| پارت ۴
ولیعهد خونین و زخمی جلوی پای ته زانو زده بود..!
چه بلایی سرش اومده بود؟
ته روی صندلی مخصوص ولیعهد نشسته بود
ولی .
...این ته اون تهی که قبلا دیده بود.. نبود!
یونگی قبلا اونارو کنار هم دیده بود و تو همون زمان کوتاهم متوجه شده بود ته حتی نمیخواد خار به پای کوک بره..
ولی الان..
چی شدهه؟؟
چون تالار بزرگ بود صداشونو نمیشنید..
ولی صدای فریاد ته روشنید که گفت بریدش سیاه چاااال!
دیگه موندن جایز نبود
درسته کوک طرف ته بود ولی ولیعهد کشورش بود و براش عزیز بود..
یونگی تنها توی اون تالار کاری ازش بر نمیومد
باید برمیگشت و به بقیه قدرت ها خبر میداد...
داشت میرفت دنبالش تا از حالش باخبر بشه
به اتاقش که رسید در زد
کسی جواب نداد
درو باز کرد و داخل اتاق شد..
کسی توی اتاق نبود .
چشمش به میز ته افتاد، یه نامه اونجا بود..
رفت جلو و برش داشت
اون موجود..
دستور حملهه به سرزمینشونو داده بوود!
با صدایی که از پشت سر شنید نفسش تو سینه حبس شد
برگشت
ته خشمگین پشت سرش ایستاده بود..!
ترسید
نه از اینکه شاید بلایی سر خودش بیاره
از اینکه بلایی سر اون بدن نیاره..
و الان
اون موجود میدونست ولیعهد رازشو میدونه..
ته سمت جعبه ای که کنار میزش بود رفت
درشو باز کرد و خنجر نقره ایشو برداشت
سمت کوک رفت و خنجرو زیر گلوش گذاشت و با عصبانیت گفت از کی میدونی؟
میبینید چه مهربونم براتون گذاشتم😐😘
چطور بود؟
چه بلایی سرش اومده بود؟
ته روی صندلی مخصوص ولیعهد نشسته بود
ولی .
...این ته اون تهی که قبلا دیده بود.. نبود!
یونگی قبلا اونارو کنار هم دیده بود و تو همون زمان کوتاهم متوجه شده بود ته حتی نمیخواد خار به پای کوک بره..
ولی الان..
چی شدهه؟؟
چون تالار بزرگ بود صداشونو نمیشنید..
ولی صدای فریاد ته روشنید که گفت بریدش سیاه چاااال!
دیگه موندن جایز نبود
درسته کوک طرف ته بود ولی ولیعهد کشورش بود و براش عزیز بود..
یونگی تنها توی اون تالار کاری ازش بر نمیومد
باید برمیگشت و به بقیه قدرت ها خبر میداد...
داشت میرفت دنبالش تا از حالش باخبر بشه
به اتاقش که رسید در زد
کسی جواب نداد
درو باز کرد و داخل اتاق شد..
کسی توی اتاق نبود .
چشمش به میز ته افتاد، یه نامه اونجا بود..
رفت جلو و برش داشت
اون موجود..
دستور حملهه به سرزمینشونو داده بوود!
با صدایی که از پشت سر شنید نفسش تو سینه حبس شد
برگشت
ته خشمگین پشت سرش ایستاده بود..!
ترسید
نه از اینکه شاید بلایی سر خودش بیاره
از اینکه بلایی سر اون بدن نیاره..
و الان
اون موجود میدونست ولیعهد رازشو میدونه..
ته سمت جعبه ای که کنار میزش بود رفت
درشو باز کرد و خنجر نقره ایشو برداشت
سمت کوک رفت و خنجرو زیر گلوش گذاشت و با عصبانیت گفت از کی میدونی؟
میبینید چه مهربونم براتون گذاشتم😐😘
چطور بود؟
۳.۳k
۱۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.